مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۳۵
فریاد میزد برادرم در آتش است...
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۲
پس از پایان درگیری در کلانتری۱۶، درگیری به کوچههای اطراف مسجد مکی کشیده میشود. بسیج و سپاه سر میرسند؛ ساعت ۱۴:۳۰. در بین معترضان حداقل ۱۰نفر مسلحند؛ کلاشینکف و کلت و در خیابان و پشتبامها.
اما نیروهای نظامی همه سلاح جنگی دارند. بسیجیها بیمحابا شلیک میکنند. سپاه و ناجا منضبطتر.
مولوی حافظ (داماد مولوی عبدالحمید) از بلندگوی مسجد از طرفداران میخواهد از درگیری دست بکشند. از نیروهای امنیتی هم میخواهد تا راه را باز کنند که معترضین صحنه را ترک کنند.
همزمان اعظمی معاون عملیات قرارگاه قدس، تنها و با لباس شخصی برای مذاکره وارد مسجد میشود. اطلاعی از مشروح مذاکرات ندارم.
هلیکوپتر کبری سپاه بالای منطقه میآید. حتما برای شناسایی. لکن چرا کبری؟!
قابلیت این هلیکوپتر جنگنده است! نه شناسایی. همین، جو را تندتر میکند. معترضین ۳۰-۴۰ لاستیک را آتش میزنند.
رضا(شیعه)شاهد عینی در معرکه:
«میخواستند دید هلیکوپتر را کور کنند. اصلا نیازی به هلیکوپتر نبود. وقتی پهبادها بالا بودند آمدن هلیکوپتر فقط تحریککننده بود.
من رفتم سمت مسجدمکی، میخواستم دوستان اهل سنتم را آرام کنم. وقتی رسیدم یکپژوه در آتش بود. ناگهان منفجر شد. یکهو درب درمانگاه نبوت در چندمتری مسجد را شکاندند و با لاستیک کل ساختمان را به آتش کشیدند. یکنفر التماس میکرد که برادرم(محمدامین آبدرشکر) داخل است.
زنگ زدم یاسر(بسیج). گفتم ماشین آتشنشانی بفرستید. گفت نمیآیند، میگویند تامین امنیت نداریم.
گفتم من ضمانت میکنم.
به معترضین التماس کردم که یکنفر داخل است، او که گناهی ندارد، بگذارید آتشنشانها بیایند.
پذیرفتند. دو ماشین آتشنشانی آمد. عدهای از بلوچها خواستند حمله کنند که عدهای دیگر نگذاشتند و حتی به آتشنشانها کمک هم کردند. فهمیدیم سه نفر در ساختمان هستند. دو نفر را بیرون آوردند. ناگهان نمیدانم چه شد که تیراندازیها شدت گرفت. یکی از ماشین آتشنشانها فورا درفت. معترضین ریختند سر آن یکی. آتشنشانها را کتک و ماشین را آتش زدند.
برادر مدام داد میزد برادرم در آتش است..
ولی گوش کسی بدهکار نبود.
ناگهان یک چیزی خورد به سینهام. عینکم افتاد. درست نمیدیدم. یک بلوچ چاقو گذاشت زیر گلویم! گفت تو ما را مشغول کردی! قصد بریدن سرم داشت. نفسم بالا نمیآمد. یکهو دوستان بلوچم آمدند و با وساطتت مرا آزاد کردند.»
آبدرشکر در بالای کابین آسانسور مخفی میشود از ترس حمله مهاجمان. اما از شدت آتش و دود، نیمی از بدنش سوخته و خفه میشود.
اما چرا ناگهان تیراندازیها شدت گرفته بود؟
ادامه دارد
#جواد_موگویی
@javadmogoei