حرف بی‌حساب| جواد موگویی
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۳۷ دم نماز مغرب.. می‌آیند بالای سرس، با کلت زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۲ اینجا هرشب صدای تیراندازی می‌آید؛ گاهی تک تیر، گاهی رگبار. از بعد از جمعه خونین، یک‌نانوایی را به رگبار بستند، ایضا اداره آگاهی زاهدان. یک سپاهی و یک بسیجی ترور شده، در ایرانشهر هم یک‌ ناجایی را به رگبار بستند. خواب بودم که گوشی سعید زنگ خورد. خبر، ترور امام‌جماعت یک مسجد شیعیان است. بلافاصله راهی بیمارستان تامین‌اجتماعی شدم. راهروی اورژانس جا نیست.چند آخوند دست می‌دوند و گریه می‌کنند. پرستار داد میزند «هرکسی می‌خواد به حاجی کمک کنه، بره بیرون.» کسی گوش نمی‌کند. از لای در اتاق احیا دید زدم؛ تخت خیس خون است. دو نفر روی زمین ولو بودند؛ زار زار گریه می‌کردند. چند زن به سروصورت می‌زنند. سعید گفت «دم نماز مغرب زدنش. دو گلوله به گوش و سر. موقع پارک ماشین می‌آیند بالای سرش. با کلت.» زنگ زدم به صادق نیکو (ایسنا). گفتم بنویس: «سجاد شهرکی ۳۱ساله، امام‌جماعت مسجد مولای متقیان زاهدان توسط افراد ناشناس ترور شد. الان اتاق احیاست. یک بچه دو ساله دارد.» ناگهان صدای گریه‌ها به اوج رسید. تمام کرد... جلوی در صدای دادوفریاد آمد. چندنفر (شیعه) یک بلوچ(سنی) را گرفتند که بزنند! چرا؟ به‌جرم سنی بودن! بقیه نگذاشتند! چند پلیس مسلح دست به‌ ماشه دور تا دور بیمارستان موضع گرفتند؛ یحتمل از ترس حمله انتحاری. یک‌ آخوند شروع کرد به دادوفریاد! رو کرد به من: «آقای موگویی! که آمدی اینجا! برو بنویس! بنویس که خون سجاد پای محامی (نماینده رهبری) است که ناجا را تضعیف کرده! این خون رو او باید جواب بده...» منظورش بیانیه شورای تامین مبنی بر قصور ناجا در جمعه‌مرگبار است. بلند بلند داد می‌زند؛ گاهی فحش، گاهی گریه، گاهی می‌زند توی سرش! هیچ کنترلی ندارد. دوست نزدیک سجاد است. آمدم مسجد. لکه‌های خون روی زمین است. چند متری مسجد. صندلی ماشین خون‌آلود. سعید می‌گوید سجاد خودش این مسجد را ساخت. مسجد غلغله است. برخی صحبت از انتقام‌گیری می‌کنند. همان آخوند داد میزند که نباید عقب بکشیم. نباید خون سجاد پایمال شود. چند نفر الله‌اکبر می‌گویند. مصطفی(فرزند شهید) نطق می‌کند: «ما ترس نداریم، سینه‌های ما برای رفیقمان سپر است اما اجازه اختلاف نمی‌دهیم، هرچه قانون بگوید!» دعوا بالا می‌گیرد. نصف حرف از انتقام می‌زنند، نصف حرف از صبر. ناگهان بلندگوی مسجد به صدا در می‌آید: السلام‌ علیک یا اباعبدالله.. زیارت عاشورا به دعوا خاتمه می‌دهد. یاد سکانس اذان فیلم «چ» افتادم؛ وسط دعوای نیروهای اصغر وصالی با پاسداران شهر پاوه. همه می‌نشینند به گریه... من نیز... غریب گیرآوردنت... گریه من نیز... پی‌نوشت: این‌ یکی گزارش خبری نیست! احوال خودم است! دلم‌ نمی‌خواهد قایمش کنم. @javadmogoei