حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۲ تهران: ۱۴۰۱/۶/۲۸ ساعت ۱۰ شب است. دیگر جمعیت انسجام ندارد. سرریز شدند به میدان ولیعصر. من نیز. روی موتورم نشستم به تماشا. مردی کاسه آش آورد! گفت بخور جون بگیری! آش‌فروش دوره‌گرد بود. گفتم پولش؟ گفت «امشب برای شماها مجانیست!» فاز بهمن ۵۷ گرفته! دو نفر ناجا تذکر دادند نایست! گفتم آشم رو بخورم چشم! آمد نزدیکم. گفت آب داری؟ گفتم الان می‌گیرم. برگشتم دکه سرچهارراه، یک باکس آب گرفتم؛ ۴۸ هزار. جمعیت چپ چپ نگاهم کردند. ازشان دور که شدم، باکس را دادم به ناجایی! چقدر حال کرد: «به ناموسم قسم! یک دانه تیر ساچمه‌ای هم شلیک نکردم! دلم نمی‌آید! می‌خوای اعتراض کنی چرا ماشین مردم رو آتیش می‌زنی؟! این اینستاگرامِ خار... پدرمان را درآورده.» کرمانشاهی بود. با ساعد شکافته و از طرفداران سفت و سخت طرح صیانت از فضای مجازی! سوار موتور شدم رفتم بیمارستان دیشبی که سِرم امشبم را بزنم. پر است از ناجایی! سر شکسته، صورت خونی و لنگ‌لنگان. تخت‌های اورژانش همه پر است و ملاحفه‌ها خونی. دو دختر مانتویی و کتونی سفید هم با دماغ خونی روی تخت خوابیدند. کنارشان دو خانم چادری ایستادند. بی‌کلام و خشک! چند سرباز ناجا سرشان خونیست. ستوانی دمر خوابیده و داد می‌زند. سربازی با لهجه رشتی آه‌وناله می‌کند. رفتم پذیرش: «امشب پذیرش غیرسازمانی نداریم.» - غیرسازمانی دیگه چیه؟ - نمی‌بینی اینجا بیمارستان ناجاست؟ امشب آماده‌باشیم! گندشانس واژه‌ کمیست برایم! دیشب آمده بودم بیمارستان ناجا! پذیرش گفت برو جای دیگر. رفتم بیمارستان طرفه. فقط نسخه‌های خودشان را پذیرش می‌کردند. رفتم درمانگاه میدان خراسان.جمعیت کنار ایستگاه صلواتی صف کشیده بودند برای قیمه و چای. چقدر تفاوت در کمتر از چند کیلومتر از بلوار کشاورز تا خراسان! یاد آن مرد سبزه‌رو افتادم. شایدم حق دارند، اینجا گشت ارشاد کارکردی ندارد. آنجا هم سِرم نزد. برگشتم بیمارستان ناجا. تلویزیون مناظره زنده پزشکیان و کوشکی من باب گشت ارشاد. آفرین به وحید جلیلی. رسانه شجاع و ملی یعنی این. سوپروایزر داد زد: «تخت خالی نداریم، هرآن یک مصدوم درگیری می‌آورند.» گفتم «لرز دارم، هروقت کسی آمد سِرم به‌دست روی صندلی می‌نشینم.» با اصرار قبول کرد. هنوز دو دختر مانتویی روی تخت بودند. و آن دو چادری ناجایی. دستگیرشده‌های بلوار کشاورز بودند. سِرمم تمام شد. دلم می‌خواست بمانم و ببینم آن دخترها چه می‌شوند و آن سرباز رشتی و آن ستوان سرشکسته... یاد حرف مهدی افتادم: چند ون گشت‌ارشاد چگونه کشور را به پرتگاه می‌برد... @javadmogoei