📌دو کلام حرف حساب می‌خواستم ازدواج کنم، ولی پدرم می‌گفت: هر موقع درس خارج رفتی زن بگیر. دیدم به هیچ صورت قانع نمی‌شود، اثاثیه را از قم برداشتم و به کاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدی؟ گفتم: درس نمی‌خوانم! شما حاضر نمی‌شوی من ازدواج کنم. خلاصه هر چه به خیال خویش مرا نصیحت کرد اثر نگذاشت. بعضی از آقایان را دید که مرا برای درس خواندن نصیحت کنند، من هم بعضی دیگر را دیدم که او را برای موافقت به ازدواج من نصیحت کنند. تا این که یک روز به پدرم گفتم: یا به من بگو ایمانت مثل یوسف است، یا بگو گناه کنم یا بگو ازدواج کنم. سرانجام موفّق شدم.  ✍خاطرات حجه الاسلام قرائتی- جواد بهشتی-جلد: ۱ صفحه: ۲۶  📌برای شیرین کردن زندگی شما هدیه ای آوردیم💞 ┅═✧❁🇮🇷❁✧═┅┄ ما را دنبال کنید👇 🌐https://eitaa.com/javan_hamedan