« بسم رب المهدی»
دل نوشته ی ساده نه متن خارق العاده🙃
قسمت اول
نویسنده نیستم ، آنچنان هم که باید با نوشتن انس ندارم، اما طبیعت بیرون پشت پنجره روحم را به غلیان در آورد تا قلم به دست گیرم. 🌴🌴🌴🍃🍃🍃🌺🌺🌺🌺🌼🌼🌼
معمولاً ما از آنچه در ذهن اتفاق می افتد لذت می بریم نه واقعیت ها🌫
مثلاً وقتی قرار است به سفر برویم قبل آن شور و شوق بسیار داریم اما وقتی که وارد شدیم با خود می گوییم واقعاً آن همه شور و شوق فقط برای همین بود؟🧐
برای راهیان اما شور و شوق بسیاری از قبل نداشتم چون دو روز مانده به سفر به واسطه ی دوستم راهی شدم و حتی یادم رفت که باید از مدیرمان اجازه بگیرم😐🙈
روز حرکت به خانواده گفتم و اجازه گرفتند .
موقعی که سوار اتوبوس شدیم تقریباً ۸:۳۰ صبح بود و فکر می کردم ۳ ساعته می رسیم، بالاخره استان همسایه بود،همسایه نزدیک دیگه ولی نمی دونم چرا سر از خانه آن همسایه در آوردیم و رفتیم لرستان😐
آنجا بود که فهمیدم ما تازه ساعت ۱۰ شب می رسیم اردوگاه🤯
جلوتر فهمیدم که ۲ ساعت فقط فاصله دهلاویه تا طلائیه است😶
ادامه دارد.....