« بسم رب المهدی»
قسمت چهارم
پیش اتوبوس که می رسم می بینم تنهایم و همراهم نیست، اتوبوس می خواهد حرکت کند، فرصت بازگشت و جست و جو نیست..🚎
به تلفن همراهش زنگ می زنم، گفت که از مسیر بازگشت و نی زار ها آمده است اما ،ما را ندیده است، مجبور است دور بزند.🎤
وقتی که رسید، مسئولین با عطوفت و رأفت به او تذکر می دهند و می خواهند که هوای هم را بیشتر داشته باشیم و اگر مجبور شدیم دیر حرکت کنیم همدیگر را ببخشیم.🎖
اتوبوس به سوی شلمچه به راه می افتد، نزدیک ۲ ساعت در راهیم و ابتدا به اردوگاه شهید باکری می رویم و سپس به شلمچه.🏆
هوا بارانی است و خاک شلمچه گل شده است و پاها را در خود فرو می برد گویی خاک می خواد زائران کربلای ایران را نگه دارد پیش خودش.☘
آن طرف تر مرقد شهدای گمنام است و در روز میلاد صاحب الزمان استغاثه می خوانند.🌾
بچه ها در کنار سیم خاردارها کفش هایشان را در می آورند و این بار به جای گم شدن یکی از بچه ها کفش یکی از آنها ناپدید می شود....🌱