🎬 از یک سخن تا یک مسیر…
همهچیز از یک لحظه شروع شد. وقتی صدای حضرت آقا رو شنیدیم، دلهامون لرزید. جمع شدیم، نشستیم، فکر کردیم، حرف زدیم، بومها رو حل کردیم و رفیق شدیم. نه فقط با هم، بلکه با آرمانهامون.
رفتیم شهرکرد. اونجا با نوجوانهای دیگه گره خوردیم، دلهامون یکی شد. آدمهایی رو دیدیم که هر کدوم چراغی بودن: حاج آقای علی اکبری، حاج اقای محمدی، آقای ایرانمنش و خیلیهای دیگه. با نوجوان "بدون مرز" آشنا شدیم؛ بیواسطه، بیپرده، بیتعارف.
🌱 «از شنیدن یک سخن تا ساختن یک جریان...این مسیر، با دلهای مشتاق و دستهای خالی شروع شد، اما با امید و رفاقت ادامه پیدا کرد.»
برگشتیم شهرمون، اما دیگه همون آدمهای قبل نبودیم. قویتر شدیم. حالا وقتش شد خودمون رویداد برگزار کنیم ، با دستهای خودمون، با دلهای خودمون.
🔥 «وقتی نوجوانها تصمیم بگیرن، شهرها تغییر میکنن. ما تصمیم گرفتیم، و شهرمون رو دوباره نوشتیم.»
بعدش کربلا... دو اتوبوس پر از بچهها. هر نفر با ۱۸ نفر ارتباط گرفت و قصه نوجوان بدون مرز رو گفت. روی دیوارها شعار نوشتیم، روی زمین نوشتیم، روی دلها نوشتیم.
🕊️ «ما منتظر قهرمان نبودیم خودمون شدیم قهرمانِ قصههامون»
و بعد مشهد.دعوت شدیم، رفتیم یاد گرفتیم، منتوری کردیم نه فقط آموزش، بلکه انتقال تجربه انتقال عشق انتقال امید.
💡 «ما فقط یاد نگرفتیم، ما یاد دادیم. منتوری یعنی انتقال نور، و ما چراغها رو روشن کردیم»
این فقط یک فیلم نیست این ردّ پای ماست ردّ دلهایی که شنیدن، حرکت کردن، ساختن، و هنوز ادامه میدن.
#روایت
#نوجوان_بدون_مرز
🔰 به کانال
#قیام_جوانان بپیوندید:
🌱
@javanan_pishran