...💔 مشغول انجام کارهای روزانه بودم که یکی از رفقا تماس گرفت و گفت یکی که خیلی دوستش داری تا چند دقیقه‌ی دیگر پایین ساختمان منتظرت است. آماده شدم و پایین رفتم. ماشینی با شیشه های دودی جلوی در ایستاده بود. داخلماشین دیده نمیشد‌. در‌را باز کردم، از دیدن جهاد که پشت فرمان نشسته بود، خیلی متعجب شدم و کلی ذوق کردم. راه افتادیم در کوچه پس کوچه های ضاحیه‌... رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز را همانجا خواندیم و نشستیم به صحبت کردن. حرف هایمان حسابی گل انداخته بود که بحث رسید به حاج قاسم! آن روز ها عکس های حاجی در جبهه های ضد داعش و شیکه های اجتماعی دست به دست میشد و جهاد نگران حاج قاسم بود. به او گفتم:انگار حاجی دلش خیلی برای پدرت تنگ شده. خندید و گفت:همینطوره میگفت:داریم برای مراسم سالگرد حاج رضوان برنامه ریزی میکنیم. میشه حاج میثم مطیعی رو دعوت کنی برای مداحی بیاد بیروت؟آخه میخوام مراسم امروز رو متفاوت برگزار کنیم. گفتم:چشم انشاالله به حاج میثم میگم. بله،مراسم خیلی متفاوت برگزار شد چون پیش از رسیدن به سالگرد حاج عماد جهاد هم به پدرش ملحق شده بود. ""𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @jihadmughniyeh_ir