🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
خاطرات شهید حمید سیاهکالی از زبان همسر شهید... یک قصه عاشقانه... #حمید_سیاهکالی
برایش صبحانه آماده کردم،برگشت روبه روی من گفت: آخرین صبحانه را با من نمیخوری؟! خیلی دلم گرفت،گفتم:چرا اینطور میگی،مگه اولین باره میری ماموریت؟! موقع رفتن به من گفت:فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم،بقیه هم هستن،چطوربگم دوستت دارم؟بقیه که میشنون من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم .❤️ به حمید گفتم : پشت گوشی بگو " یادت باشه "! خوشش امده بود،پله هارا میرفت پایین و بلند میگفت :فرزانه یادت باشه!❤️ منم لبخند میزدم میگفتم : یادم هست !❤️