تا شهید شدم امام حسین علیه السلام دستم رو گرفت... همسرم دو روز قبل از اعزام از من طلب حلالیت کرد. من همیشه فکر می‌کردم حلالش کنم به شهادت می‌رسد به همین خاطر می‌گفتم: «حلالت نمی‌کنم!» هنگامی که در سوریه بود و تماس گرفت، با تک تک بچه‌ها حتی عباس که کوچک‌تر از همه است و خوب نمی‌تواند صحبت کند، یک ربع صحبت کرد. وقتی دیدم این همه برای بچه‌هایش وقت می‌گذارد و ارزش قائل است در دلم گفتم: «حلالت می‌کنم» بچه‌ها در معراج خیلی بی‌تابی کردند. پسر ارشدم، علی‌اکبر، هنگامی که صورت پدرش را دید خیلی ناراحت شد و گفت: «بابا خیلی درد کشیده است». همان شب حسن‌آقا به خوابش آمد و به او گفت: «تا شهید شدم دستم را امام حسین(ع) گرفت.» و این باعث شد کمی آرام شود. مهدیه از همه بیش‌تر به پدرش وابسته بود و هر شب با او می‌خوابید، این دوری برای او از همه سخت‌تر است. امام حسین علیه السلام، دست ما رو هم بگیر...💔