آه حنجر
لشکر خصم چرا گرد تنت هلهله خوان
به زمینی تو چرا ای شه مه پیکر من
بعد تو رنج اسیری و ، غم دوری تو
آه انگار که آوار غمست ، بر سر من
از غم اکبر و عباس و علی اصغر ، باز
اشک خونین بچکد ، وای ز چشم تر من
دلم آرام شود تا که نگاهت بمن است
چشم بگشا که جدایی نشود باور من
بعد تو از چه بگویم ، به کجا شکوه کنم
کفر از کین بکشد ، از سر من معجر من
شمر بر سینه تو ، وای که خنجر دارد
دشنه بر حنجر تو ، آه کشد حنجر من
شمر برخاست و خندید ، دلم اما ریخت
نکند آخر ک ...
شاعر محمد صادق ارزانی
@jihadmughniyeh_ir