#قسمت بیست و دوم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 نگاه
از سر کار برمی گشتم مسجد و اونجا توی اتاقی که بهم داده بودند؛ می خوابیدم …
چند بار، افراد مختلف بهم پیشنهاد دادن که به جای خوابیدن کنار مسجد، و تا پیدا کردن یه جای مناسب برم خونه اونها … اما من جرات نمی کردم … نمی تونستم به کسی اعتماد کنم … .
رفتار مسلمان ها برام جالب بود … داشتن خانواده، علاقه به بچه دار شدن …چنان مراقب بچه هاشون بودن که انگار با ارزش ترین چیز زندگی اونها هستند ..
رفتارشون با همدیگه، مصافحه کردن و … هم عجیب بود … حتی زن هاشون با وجود پوشش با نظرم زیبا و جالب بودند… البته این تنها قسمتی بود که چند بار بهم جدی تذکر دادند …
مراقب نگاهت باش استنلی … اینطوری نگاه نکن استنلی…
و من هر بار به خودم می گفتم چه احمقانه … چشم برای دیدنه … چرا من نباید به اون خانم ها نگاه کنم؟ … هر چند به مرور زمان، جوابش رو پیدا کردم …
اونها مثل زن هایی که دیده بودم؛ نبودن … من فهمیدم زن ها با هم فرق می کنند و این تفاوتی بود که مردهای مسلمان به شدت از اون مراقبت می کردند … و در قبال اون احساس مسئولیت می کردند …
هر چند این حس برای من هم کاملا ناآشنا نبود … من هم یک بار از همسر حنیف مراقبت کرده بودم …
✍🏻 ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir