یه شب که تو کاظمین باهم رفته بودیم برای صبحانه خرید کنیم، خیلی حرف زدیم...
منزلشون توی کرفانات بغداد بود، دو سه تا کانکس پنج در پنج که کوچیک بودن و توی حاشیه شهر...
میگفت دوست دارم خونه بزرگتری بگیرم که بتونم از زائرای بیشتری پذیرائی کنم
میگفت دوست دارم حضرت آقا که اومدن زیارت، بیان منزل ما
*به اینجاش که میرسید دستش رو روی سرش میگذاشت که جای ایشون اینجاست*
و تا صبح از ایشون عکس بگیرم!
بعد هم صدای شاتر دوربین رو در میاورد...
از آرزوهاش بود که شرایطی پیش بیاد و بتونه از حضرت آقا عکس بگیره
~~~~~
خیلی دوست داشت حضرت آقا رو ببینه
بهم میگفت منو ببر آقا رو ببینم!
من هم در جواب میگفتم نمیشه احمدجان،باید ماه رمضون بیای تا بتونی بری پشت آقا نماز بخونی
قرار بود ماه رمضون بیاد ایران...😔
به نقل از دوستان شهید~
#شهید_احمد_مهنه
@jihadmughniyeh_ir