حسن و یاسر حالا آماده خدمت در صفوف محکم مقاومت بودند تا نه تنها در مرزهای لبنان که برای آزادی مظلومان در هر سرزمینی با الگوگیری از حضرت عشق، امام حسین(ع)، حماسه و دلاوری بیافریند.
حسن و یاسر باهم قراری گذاشتند تا بصورت ناشناس به بیماران نیازمند کمک مالی کنند. آنها قرار دیگری هم داشتند، تنها قراری که از هم پنهان میکردند.
اینکه نیمه شبها نماز شبشان قطع نشود و این عبادت عارفانه را حتی دور از چشم پدر و مادر خود انجام میدادند.
چند سالی بود که آتش فتنه داعش در سوریه برپا شده بود.
در عرض تنها چند سال تروریستهای تکفیری - صهیونیستی، با سلاحهای غربی در دل شام شروع به جنایات وحشتناکی کردند؛
تکه تکه کردن مادرها جلوی چشمان کودکان، ربودن دختران پیش چشم پدران و بریدن سر پسران مقابل ضجه های بیقرار مادران!
حسن و یاسر حالا عضو نیروهای حزب الله بودند و نمیتوانستند درمقابل این همه ظلم و جنایت آن هم وقتی همه این فتنهها از اسرائیل آب میخورد و به نام اسلام تمام میشود، ساکت بمانند.
آن همه تلاش و درس خواندنشان هم برای همین بود که بتوانند بهتر با شیاطین زمانه بجنگند. آنها با همه وجود درک کرده بودند که بیتفاوتی با انسانیت یکجا جمع نمیشود.
پس باید از عزیزانشان دل میکندند و راهی بلاد بلا میشدند.
اما چطور باید به مادرانشان میگفتند؟! #ادامــهدارد🎈