برایت می گریم ای جهاد... و چگونه برایت گریه نکنم...همه برایت می گریند.. پس مشتاق غمگین چگونه برای تو گریه نکند.
به غیبتت خو گرفتیم ولی تو ما را به بازگشتت عادت دادی... به دیدن عکست عادت کردیم ولی به دیدن اسم "جواد" روی آن نه...
این حق ماست که با تو وداع کنیم... چه بسا تو تلاش کردی که با ما وداع کنی و ما را باخبر سازی... ولی ما درک نکردیم... چگونه به این سرعت سفر می کنی ای جواد؟!
هرگاه که شب آخر را به یاد می آورم قلبم از درد فشرده می شود... یک هفته و نیم قبل از سفرت بود... هنگامی که تو می آمدی در تلاش بودم که زودتر بروم و فقط اندکی می نشستم ...
ولی الان آن دقایق را بسیار اندك می شمارم... ای کاش تو را ترک نمی کردم
(ای کاش می دانستم آن شب، آخرین لحظات، آخرین نگاه ها و آخرین کلمات است)
(ای کاش می دانستم آن شب آخرین دیدار بود و آخرین خنده ها)
(ای کاش آن شب نمی رفتم... ای کاش آن شب تو را حبس می کردیم...
ای کاش روزی را که تو را از دست می دهیم، می دانستیم... و رفتنت روز به روز حقیقت می شد و دوری ات دردناک تر.)
ای جهاد خنده هایت بیشترین چیزی است که از دست داده ام... خنده هایت اکنون در تخیل من وجود دارند و به حدی است که مرا به خنده وا می دارند...)
(می خندم ولی در چشمانم اشک و در قلبم شوق و اشتیاق است.)
(شهادت گوارایت ای جهاد)
شهید محمد حسین جونی
🇱🇧『 @jihadmughniyeh_ir 』