به یاد گیسوانی که در آتش سوخت و شانه نشد... آتش که آمد، نه فقط تارها، که رؤیاهای کودکانه را سوزاند؛ نه شانه‌ای، نه سایه‌ای، نه پناهی…  اما این قصه ناتمام نیست؛  چرا که منتقمش خواهد آمد…  ظهورش، مرهم دل سوخته‌ی رقیه خواهد بود؛  و با شمشیر عدالت، تاریکی شام را خواهد درید. این گل‌سرها، نذر دلی‌ست که با هر نسیم، گیسوان رقیه را در خیال شانه می‌زند؛  باشد که این نذر، پلی شود از دل خرابه‌های شام تا روز ظهور! تا لحظه‌ای که رقیه در آغوش منتقم، آرام گیرد... 🌷@kahf_olmahdi | کهف المهدی