📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۴۴) 📚 انتشارات عهدمانا علی گفت: من نخستین کسی هستم که به کتاب خدا دعوت شدم. نخستین کسی هستم که دعوت کتاب خدا را اجابت نمودم. گمان نکنید که من شما را به غیر از حکم قرآن فرا بخوانم. من با آنان می جنگم ، زیرا گوش به حکم قرآن نمی دهند. آنان خدا را نافرمانی کردند و پیمان او را شکستند و کتاب او را پشت سر افکندند. اینک شما را به آسانی می فریبند ، در حالیکه خواهان عمل به قرآن نیستند و قرآن به سرنیزه کردن آنان فریبی بیش نیست. اگر شما قصد جنگ ندارید بروید ، اما من با دشمنان خدا می جنگم. » مردی میانسال با محاسنی بلند ، مشتهایش را گره کرد و رو به على فریاد زد : « ای على ! اگر تن به خواستهٔ ما ندهی ، ما تو را همچون عثمان به قتل خواهیم رساند. پس هر چه زودتر پایان جنگ با معاویه را اعلام کن! » این تهدیدها برای علی ، نه ترس از مرگ بلکه هراس از جنگی داخلی را در سپاه کوفه به وجود آورد. مسیر و جهت ماجرا به سمتی می رفت که علی باید تلخ ترین تصمیم زندگی اش را می گرفت. ندای صلح خواهی برخی از یارانش به غریوی خشم آلود تبدیل شده بود. ای علی ! دستور بده مالک اشتر دست از جنگ بشوید و بازگردد !؟ - مالک به قلب سپاه معاویه تاخته است. هرچه زودتر به او امر کن تا بازگردد ؟ ای علی ! تصمیم خود را بگیر ، یا جنگ با معاویه را ترک کن یا ما جنگ با تو را آغاز خواهیم کرد ؛ _ على موجی از شمشيرها را دید که با فریاد اعتراض یارانش ، آسمان را می شکافت. تصمیم به ادامهٔ جنگ یا به صلح ، هر دو ارمغانی جز شکست نداشت. علی احساس کرد چاره ای جز تن دادن به این موج فریب خورده و سرکش ندارد. پس تن به شکست بدون خونریزی داد : - يزيد بن هانی ! نزد مالک اشتر برو و به او بگو دست از جنگ بشوید و بازگردد. ↩️ ادامه دارد...