عشق رسوایی محض است که حاشا نشود عاشـقـی بـا اگــر و شـایــد و امـا نشـــود... شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم هــر کســی دربـه در خانـه‌یِ لیـلا نشــــود! دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم؛ سـر بـازار کـه او منتظــرِ مـا نشــود... لذت عشق به این حس بلاتکلیفی ست لطـف تـــــو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟ من فقط روبه‌روی گنبد تو خم شده‌ام کمرم غیــر در خانه‌ی تـــو تا نشــــود! هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ من ندیدم که بیاید کسـی و جا نشـود بین زوار که باشـم کرمت بیش‌تـــر است؛ قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود! مرده را زنده کند خواب نسیم حرمت کار اعجـــاز شما با دم عیسـا نشــــود امن تر از حرمت نیست، همان بهتر که کودک گم‌شده در صحن تو پیدا نشود بهتر از این که کسی لحظه‌ی پابوسی تو نفس آخـــر خــود را بکشـد، پا نشـــود؟! دردهایــم به تــو نزدیک‌ترم کــرده طبیــب حرفم این است که یک وقت مداوا نشود! من دخیل دل خود را به تو طوری بستم که به این راحتی آقا گره‌اش وا نشـود... بارها حاجتــی آورده‌ام و هر بارش! پاسخی آمده از سمت تو ، الّا نشود امتحان کرده‌ام این را حرمت، دیدم که هیچ چیزی قســم حضــرت زهـرا نشود آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت عاشقـــی با اگــر و شایـد و اما نشـود... -محمدرسولی ☕️