من گرفتار و تو در بندِ رضاي دگران من ز دردِ تو هلاک و تو دوای دگران گنج حسن دگران را چه کنم بي رخِ تو؟ من برای تو خـــرابم، تــــــو برای دگران خلوت وصلِ تو جای دگرانست، دريغ! کاش بودم منِ دل خسته به جای دگران پيش ازين بود هوای دگران در سرِ من خاکِ کويت ز سرم برد هوای دگران... پا زِ سر کردم و سوی تو هنوزم ره نيست وَه! که آرَد سرِ من رشک بپای دگران گفتی: امروز بلای دگران خواهم شد روزيِ من شود، ای کاش! بلای دگران دلِ غمگين هلالی بجفای تو خوشست ای جفاهای تو خوشتر زِ وفای دگران ☕️