بهار پشتِ زمستان بهارِ پشت بهار
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار!
نفس کشیدن وقتیکه استخوان به گلو
نگاهکردن وقتیکه در نگاهت خار!
اگر به شهر روی طعنههای رهگذران
اگر به خانه بمانی غمِ در و دیوار!
نمانده است تو را در کنار همراهی
که دوستان تو را میخرند با دینار!
نه دوستان صفحاتی ز هم پراکنده
که جمع کردنشان درکنار هم دشوار!
به صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاقاند
به جنگشان که بخوانی نشستهاند کنار!
تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار!
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار!
-فاضلنظری
#شعرنوش☕️