• سی‌و‌دو | فیاض •
#روزنوشت📝 سه‌روز مهمونِ بچه‌هایِ زنجان بودم! تو اعتکافِ بی‌نهایت‌ عاشقی و از عشق گفتیم و شنیدیم ام
روایت عاشقی‌های دخترایِ مازندران ـ عشق یعنی اعتکافش یه جای دیگه‌ست؛ ولی فقط از یه شهر دیگه میاد برای رفیقایی که نه دیدتشون و نه می‌شناسه دکور بزنه... ـ عشق یعنی سه ساعت تنهایی زیر بااارون شدید وایستاده فقط برای خوشامدگویی به کلی دختر دهه هشتادی! ⛈ ـ عشق یعنی نمیدونی چطوری ولی اینقدررر غذا اضافه بیاد که هرشب کلی افطاری و غذای گرم بدی به نیازمندها یه جورایی درست مثل آقامون علی علیه‌السلام. ـ عشق یعنی پتوی اضافه‌م مالِ تو! حتی اگه نبود بیا دوتا یکی :) ـ عشق یعنی هدیه می‌گیره برای کسی که حتی نمیشناستش🛍 ـ عشق یعنی با هنرش برای سرگروهش دستبند می‌بافه💞 ـ عشق یعنی چون خادم کم بود، خودجوش پیش‌قدم میشه. ـ عشق یعنی خودشون خودجوش سوره‌های قرآن رو تقسیم کنن بین خوش صداها، بعد بلند بخونن و دست جمعی نورانی کنن مسجد رو با اعمال ام داوود. ـ عشق یعنی اون دعای ام داوودِ خاصِ غیر قابل وصف🫀 ـ عشق یعنی یه دقیقه‌ی آخر قبل افطار که با دیالوگ فقط کمتر از یه دقیقه مونده فضا رو یه حال دیگه‌ای کرد. ـ عشق یعنی خادما به تعداد میچیدن ولی کلی برکت می‌کرد🍛🍡 ـ عشق یعنی نمی‌دونست چرا ولی به عشق حضرت بلند میشد سلام بده. . عشق یعنی حالش بد بود، وقتی خادم محکم بغلش می‌کرد بدون هیچ قرص و دارویی خوب میشد. ـ عشق یعنی با این‌که خیلیی سختش بود تو محبتش کم نمی‌داشت (:❤️ ـ عشق یعنی همه برن ولی تا ۱۲ شب بمونه جارو بزنه و کتاب جابه‌جا کنه. ـعشق یعنی خونشون تنکابن بود و جا نداشتن این وقت شب، اون وقت از اون طرف بلند میگه همتون خوابیدن بیایین خونه ما✨ ـ عشق یعنی مدیریت بحران و اعتکافِ نکته دار (: ـ عشق یعنی جور شدن تماس یهویی با مامانِ بینهایتی‌ها🌻 ـ عشق یعنی اشک و آغوش بغل و التماس دعا برای کسایی که فقط سه روز باهم بودن🫂💛 ـ عشق یعنی مسجد صاحب الزمان و صد و ده‌ تا دخترِ دهه هشتادیِ خفنِ مازندرانی!