روایت عاشقیهای دخترایِ مازندران
ـ عشق یعنی اعتکافش یه جای دیگهست؛ ولی فقط از یه شهر دیگه میاد برای رفیقایی که نه دیدتشون و نه میشناسه دکور بزنه...
ـ عشق یعنی سه ساعت تنهایی زیر بااارون شدید وایستاده فقط برای خوشامدگویی به کلی دختر دهه هشتادی! ⛈
ـ عشق یعنی نمیدونی چطوری ولی اینقدررر غذا اضافه بیاد که هرشب کلی افطاری و غذای گرم بدی به نیازمندها یه جورایی درست مثل آقامون علی علیهالسلام.
ـ عشق یعنی پتوی اضافهم مالِ تو! حتی اگه نبود بیا دوتا یکی :)
ـ عشق یعنی هدیه میگیره برای کسی که حتی نمیشناستش🛍
ـ عشق یعنی با هنرش برای سرگروهش دستبند میبافه💞
ـ عشق یعنی چون خادم کم بود، خودجوش پیشقدم میشه.
ـ عشق یعنی خودشون خودجوش سورههای قرآن رو تقسیم کنن بین خوش صداها، بعد بلند بخونن و دست جمعی نورانی کنن مسجد رو با اعمال ام داوود.
ـ عشق یعنی اون دعای ام داوودِ خاصِ غیر قابل وصف🫀
ـ عشق یعنی یه دقیقهی آخر قبل افطار که با دیالوگ فقط کمتر از یه دقیقه مونده فضا رو یه حال دیگهای کرد.
ـ عشق یعنی خادما به تعداد میچیدن ولی کلی برکت میکرد🍛🍡
ـ عشق یعنی نمیدونست چرا ولی به عشق حضرت بلند میشد سلام بده.
. عشق یعنی حالش بد بود، وقتی خادم محکم بغلش میکرد بدون هیچ قرص و دارویی خوب میشد.
ـ عشق یعنی با اینکه خیلیی سختش بود تو محبتش کم نمیداشت (:❤️
ـ عشق یعنی همه برن ولی تا ۱۲ شب بمونه جارو بزنه و کتاب جابهجا کنه.
ـعشق یعنی خونشون تنکابن بود و جا نداشتن این وقت شب، اون وقت از اون طرف بلند میگه همتون خوابیدن بیایین خونه ما✨
ـ عشق یعنی مدیریت بحران و اعتکافِ نکته دار (:
ـ عشق یعنی جور شدن تماس یهویی با مامانِ بینهایتیها🌻
ـ عشق یعنی اشک و آغوش بغل و التماس دعا برای کسایی که فقط سه روز باهم بودن🫂💛
ـ عشق یعنی مسجد صاحب الزمان و
صد و ده تا دخترِ دهه هشتادیِ خفنِ مازندرانی!
#مازندران
#رؤیتعشقباچشمهایغیرمسلحدرسراسرایران
#ارسالیشما