#روزنوشت
کمتر پیش میاد شروع روزم با خستگی باشه...اما یه وقتایی به دلیل کم خوابی و کار زیاد انرژیِ روحم کم میشه و صبح رو با خستگی شروع میکنم.
امروزم از اون روزا بود.
کیفم رو کنار میز کارم گذاشتم و خودم رو روی صندلی ولو کردم...
نگاهم افتاد به تخته وایت برد اتاقم و یه نوشته ی ریز گوشه ی سمت راست اون پایین!
رفتم جلو تا بتونم بخونمش.
ناخودآگاه لبخند روی لبم نشست.
بازم خدا غافلگیرم کرد با یکی دیگه از بنده های خوووبش!
سرمو گرفتم بالا و گفتم: قربونت برم که همین اولِ صبحی با این فرشته های مهربونت حالموخوب میکنی!
پر از انرژی و عشق شدم.
چقدر خووووبن این نعمتهای دهه هشتادی!
خدا نگهشون داره برام😍