اگرچه هم‌قدم گردباد می‌گردم دمی نرفته ز یادم که کم‌تر از گردم چرا ز سینه‌ی من دود آه سر نزند؟ که کوهی از غم و آتش‌فشانی از دردم نه پر خروش! که من، آبشار یخ زده‌ام نه پرغرور! که آتش‌فشانِ دل‌سردم... فریب خورده‌ی عقلم، شکست خورده‌ی عشق من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم! همیشه جای شکایت به خلق بسیار است ولی برای تو، از خود شکایت آوردم... ــ فاضل نظری ☕️