سلام :) معذرت میخوام که نمیتونم مثل شماها صحبت کنم و دیدگاه توحیدی و خدایی و... داشته باشم شاید دنیای من با شما یکم فرق داشته باشه ، ولی خیلی زیاد نیست این تفاوت و اشتراکاتی باهم داریم یادمه بعداز چندماه که وقتی برای اولین بار بعداز‌ گرفتن فاصله ۱۰۰۰ کیلومتری رفتیم مشهد ، مامانم از ذوق و شوق من ، از دلتنگیم برای اونجا میگفت که چقدر دوست داشتم زودتر برسیم و بریم حرم ، تو کوچه محلمون بچرخیم و... یهو عزیز جون گفت خب حق داره ، اینجا وطنشه ، چندماهه که دوره ، هرکی باشه دلتنگ میشه :) کم ندیده بودم کلمه وطن رو بین کتابای درسیم ولی اونجا برای اولین بار انگار داشتم درکش میکردم و میفهمیدمش اما این روزا فهمیدم وطن خلاصه نمیشه تو شهر و دیار آدم ، معنا و مفهومش بزرگ تر از اون چیزیه که من فکر میکردم فکر میکردم اگه خبر برسه شهر کودکی من ، محله ای که گوشه به گوشش برام خاطره داره مورد حمله قرار بگیره ناراحت میشم ولی این روزا فهمیدم هرجای ایران که باشه ناراحتم میکنه و اشک به چشمام میاره فرقی نداره کجا باشه مفهوم خانواده برام تغییر کرد درست اون لحظه که تصویر مردم بین آوار دیدم و حس کردم عزیزمو از دست دادم فهمیدم خانواده بزرگتر از چندنفر آدمیه که دورو برمه! فهمیدن و یاد گرفتن این درسا و یسری درسای دیگه ساده نبود همراه اشک و قلب ناراحت و... بود ولی برام این درسا ارزشمنده ، میون این ناراحتیا خوشحالم که نسبت به قبل عشق و علاقم به خیلی چیزا بیشتر شده مثل خدا و ائمه و... همه اینا باعث شد که این روزا به دلم ترس راهی نداشته باشه و به این فکر کنم که تو این موقعیت چه کمکی از دستم بر میاد؟! :) از طرف مونس بانو :) از شهر بادگیر ها یزد چهارشنبه ۱۴۰۴/۳/۲۸ https://eitaa.com/m_fayaz96