سلام و نور
دو سه هفته مونده بود به چند تا اتفاق که خیلی مهم بودن برام و خیلی وقته منتظرشونم و ذوقشونو داشتم.. که این ماجرا پیش اومد و اون اتفاق ها دیگه نمیشه.. اولش به خدا میگفتم که آخه چرا الان؟ لاقل ماه بعد اینجوری میشد:).. ولی بعد گفتم
ما بخشی از یه اتفاق بزرگ تاریخیم که امیدواریم تهش به ظهور ختم بشه و این وسط اصلا نباید آرزو ها و منافع شخصیم برام مهم باشه و فقط باید سعی کنم خدایی تر بشم.. شروع کردم به خوندن کتاب روح خدا بلکه درس هایی از زندگی امام خمینی بگیرم و توی این شرایط آروم شم..
اون لحظه هایی که نزدیک خونه مونو میزدن حسرت میخوردم که چه فرصت هایی رو برای نزدیک شدن به حضرت دوست از دست دادم..
و یه چیز هم به بچه های کنکوری بگم.. من کنکوری ام خیلی اذیت شدم این چند روز و واقن سخته تمرکز کردن و خسته نشدن و ادامه دادن.. اون هم در این روند فرسایشی که معلوم نیس تا کی کنکور عقب بیفته ولی بیاین تلاش کنیم ناامید نشیم و در کنار دعا و کارهای دیگه، تا جایی که میشه درسمونو پرقدرت ادامه بدیم که یکی از سلاح هامون علم مون هست.. که از جمع ما چند سال بعد چند دانشمند داشته باشیم..
/نامه ای از حنانه📬/
#کبوتر
#روایت_بیستوهشتم
https://eitaa.com/m_fayaz96