۲.
ذوحسم
راوی: حربن یزید ریاحی
به امام گفتم: دستور جنگ ندارم، اما آمده ام تا راهت را به سوی کوفه سد کنم!
برگشت به مدینه هم راه نیست!
امام نگاهم کرد.
از شرم سر به زیر انداختم...
وقیحانه سر راست کردم و گفتم:
و اگر دست به شمشیر ببری کشته خواهی شد!
امام نهیب زد: مادرت به عزایت بنشیند! مرا از مرگ نترسان که به جز کشتن من کاری از شمایان ساخته نیست!
من گفتم : اگر نه این بود که مادرت ریحانه ی رسول خداست جوابت میدادم!
هرم خجالت بر جان یخ زده ام نشست!
خواستم چند روزی صبر کند تا پیک به عبیدالله بفرستم و کسب تکلیف کنم و تا جواب برسد راه کج کند ، نه سمت کوفه و نه مدینه!
حسین علیه السلام پذیرفت.
باهم راه افتادیم،
او با اهل بیتش و با همه ی وجود...
من در خیل هزار سوار ، تنها و بی خویش!
به نینوا رسیدیم!
3⃣2⃣ |
@m_fayaz96