۴.
زمان: سالهای بعد از شهادت پیامبر
مکان: مدینه
راوی: جون بن ابی مالک
برده ای بیش نبودم.
سالها با پدرم ابی مالک در مدینه میزیستم.
پدرم که مرد اربابش ارباب من شد!
چندسالی بود ک رسول خدا از میانمان رفته بود و غم بر دلمان نشسته بود
روزگار چرخید و چرخید تا آن روز که مولایم علی مرا دید و با اربابم حرف زد و مرا به خانه ی خود برد.
ادب و آداب مسلمانی را آنگونه که باید و شاید در آستان کرامت او فراگرفتم.
بعد به امر مولایم نزد ابوذر غفاری رفتم و خدمتگذار آن صحابی بزرگ رسول خدا شدم...
چندی نپایید که به فرمان عثمان خلیفه ی وقت مولایم ابوذر نخست به شام و بعد به پیشنهاد معاویه به صحرای بی آب و علف رَبَذه تبعید شد.
با ابوذر و همسر و تنها دخترش به انجا رفتم و مدتها شاهد زجرها و مصیبتهایش بودم.
بعد از فوت ابوذر دوباره به آستان مولایم علی پناه بردم.
مولایم ک در کوفه به شهادت رسید سر سپرده ی امام مجتبی شدم تا اوهم به جوار قرب الهی پرکشید.
جز آستان امام حسین کجا را داشتم؟
به در خانه اش رفتم و گفتم: آقا غلام برادر و پدرتان را میپذیرید؟
با مهربانی خندید و دستم را فشرد و در خانه اش را به رویم گشود...
3⃣2⃣ |
@m_fayaz96