۱۰. لوکیشن دوم: علقمه سِقایت سقا به دست است. سِقایت بی دست سخت است. کجایی مادرم ! یک روز برایم گفتی: (کوچک که بودی روزی پدرت تورا در آغوش داشت گاه بازوانت را میبوسید و گاه نم اشک از دیدگانش می‌سترد! حیرتم را که دید گفت:"دور نیست که دستان عباسم در راه برادرش حسین بیفتد...") کمر بیشتر می‌خماند، صورت بر مشک میفشارد و لحظه ای به رویایی خوش، دل میسپارد: "وقتی میرسم، کاش همه از خیمه ها بیرون نریزند! زینب است که فقط میتواند صبوری کند و مرا اینگونه ببیند و بی ضجه مثل ابربهار بگرید. صبر خواهرم نگفتنی است... مشک را که بگیرد خودش میداند چه بکند... از کوچک به بزرگ، اول لب شیرخواره را تر میکند و بعد نوبت رقیه ی سه ساله میشود..." سقا به صفیر یک تیر و سوزش جگر سوز پهلو کمر راست میکند که تیر دوم بر سینه ی مشک مینشیند و همه ی امید عباس نقش بر آب میشود... حالا دیگر دلش شکسته است. مشک از دندان رها میکند و بلور اشک از چشم میریزد... آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده 3⃣2⃣ | @m_fayaz96