۱۲. ظهر عاشورا کربلا خیمه ی رباب به صدای گریه ی علی اصغر چیزی درون قلب زینب فرو میریزد. به خیمه ی رباب میدود. به غمخواری بوسه بر پیشانی اش میزند و فرزند برادر را چون جان شیرین در آغوش میفشارد و اورا با خود به خیمه میبرد: تو خسته ای رباب قدری بیاسای... در خیمه زینب طفل در آغوش مینشیند و برمیخیزد. راه میرود و می ایستد. مشام جان زینب هشدارش میدهد که بوی گلاب می آید. علی اصغر را می‌نهد و بیرون میدود و منتظر می ایستد تا به بوی او نفس تازه میکند. پیش میدود و عرض ادب میکند. دست میبوسد و خاک از سر و چشم برادر پاک میکند. _ خواهرم زینب! + جان خواهر؟ _ رباب چه میکند؟ + دلشوره ی شما و علی اصغر را دارد. _ دلم سخت هوای علی اصغر را کرده. میخواهم با او وداع کنم و یک بار دیگر ببوسمش. بوی بهشت میدهد این طفل ششماهه ام... گونه های طفل شیرخواره به گلبرگ گل میماند که پژمرده باشد و گلویش ساقه ی تُردی که آب نخورده باشد. گاه از هوش میرود و گاه به هوش می‌آید. گاه بر دست پدر چنگ میزند و گاه دست به دهان میبرد... حسین طفل را مینگرد و صورت و گردنش را نوازش میکند و آرام اورا میبوسد. حرمله دست سایبان چشم میکند. حسین چشم به لبان عطشان طفل میدوزد. حرمله تیر سه شعبه را بر کمان میگذارد‌. علی اصغر بر دست پدر چنگ میزند. دل حسین ناگهان میلرزد... قره العین من آن میوه ی دل یادش باد که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد... 3⃣2⃣ | @m_fayaz96