• سی‌و‌دو | فیاض •
۱۳. ظهر عاشورا کربلا خیمه ی حضرت سجاد اول نوبت سجاد است! علی اوسط... کوچکتر از علی اکبر، که امروز
۱۴. لوکیشن دوم: کنار خیمه‌ی دختران و خواهران سکینه که نازدانه‌ی باباست پیش میدود و پرده ی خیمه پس میزند. به صدای حزین و چشمی گریان لب باز میکند: _ پدر جان! سلامِ شما، بوی خداحافظی میدهد! یعنی که میخواهی بروی؟ عشق و مهر سکینه را، حسین علیه السلام چه جوابی بدهد؟ + چگونه تن به مرگ ندهد کسی که دیگر یار و یاوری برایش باقی نمانده؟ بغض سکینه میشکند و پدر زانو میزند و این مهربان دختر در امن ترین جای ارض و سما، اشکهایش و بغض های در گلو مانده اش را در آغوش پدر میشکند‌. گریه کن سکینه ! اما یادت باشد فاطمه و رقیه هم دل دارند... فاطمه را میبینی گوشه ای ایستاده و دو دست بر دهان میلرزد و اشک میریزد. رقیه را میبینی چطور به یک دست پر چادر زینب را گرفته و دست دیگر بر سینه گذاشته؟ دختر یتیم مسلم را میبینی چطور به آغوش ام کلثوم هق هق میکند؟ میدانی وقت تنگ است و هنگامه ی جنگ! بیا و بگذار رقیه و فاطمه هم در آسمان شفاف محبت حسین پر و بالی بزنند. هنگام وداع تو زبس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است 3⃣2⃣ | @m_fayaz96