۱۴.
لوکیشن دوم:
کنار خیمهی دختران و خواهران
سکینه که نازدانهی باباست پیش میدود و پرده ی خیمه پس میزند.
به صدای حزین و چشمی گریان لب باز میکند:
_ پدر جان! سلامِ شما، بوی خداحافظی میدهد! یعنی که میخواهی بروی؟
عشق و مهر سکینه را، حسین علیه السلام چه جوابی بدهد؟
+ چگونه تن به مرگ ندهد کسی که دیگر یار و یاوری برایش باقی نمانده؟
بغض سکینه میشکند و پدر زانو میزند و این مهربان دختر در امن ترین جای ارض و سما، اشکهایش و بغض های در گلو مانده اش را در آغوش پدر میشکند.
گریه کن سکینه ! اما یادت باشد فاطمه و رقیه هم دل دارند... فاطمه را میبینی گوشه ای ایستاده و دو دست بر دهان میلرزد و اشک میریزد.
رقیه را میبینی چطور به یک دست پر چادر زینب را گرفته و دست دیگر بر سینه گذاشته؟
دختر یتیم مسلم را میبینی چطور به آغوش ام کلثوم هق هق میکند؟
میدانی وقت تنگ است و هنگامه ی جنگ!
بیا و بگذار رقیه و فاطمه هم در آسمان شفاف محبت حسین پر و بالی بزنند.
هنگام وداع تو زبس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است
3⃣2⃣ |
@m_fayaz96