۱۵.
ظهر عاشورا
کربلا
گودال قتلگاه
ذوالجناح حیران است.
به هر سو روی میکند راهی نیست.
تیری برگردنش مینشیند و اورا میرماند.
ذوالجناح باید کاری بکند.
از چهار سو صفیر تیر به گوش میرسد.
ذوالجناح چرخ میزند و میگردد و شیهه میکشد.
راه به جایی ندارد.
میایستد و نفس نفس میزند و سم بر زمین میکوبد.
از سر و صورت و گردن و گیسوی حسین علیه السلام سراغ خون را بگیر تا برسی به دستها و سینه ی ستبرش و از آنجا سراغ خون را از یال و پشت و ساق و ساعد ذوالجناح بگیر تا برسی به چکه چکه های خون بر خاک!
ذوالجناح در دوقدمی گودال می ایستد.
آقا به او فهمانده اینجا باید خیلی محتاط باشد، به خصوص که آقا حال عجیبی دارد. لگامش را رها کرده و پا از رکاب رهانیده ، گاه خم میشود گاه کمر راست میکند گاه به خودش می پیچد و گاه چیزی زیر لب زمزمه میکند.
ذوالجناح آن گودال را خوب میشناسد. از صبح تا کنون هر بار از کنارش گذشته حسین به نوازش یال و کشیدن لگامش به او آموخته (ذوالجناح! اینجا مواظب باش ! اینجا میرسی آرام باش)
ذوالجناح توان از کف داده است. سر میچرخاند و خونین سر و خونین پا درد آلود شیهه میکشد.
حسین دارد کم کم تعادل از دست میدهد و به همان حال ذوالجناح را به سمت گودال میراند.
عجله کن ذوالجناح!
[زرعه بن شریک] سر رسیده و شمشیر بالا برده است.
مواظب باش ذوالجناح! واویلا... دست چپ آقا را برید...
ای وای آقا بر زین خمید...
آه...
ذوالجناح شیهه میکشد... از کنار چشمانش خوناب میچکد...
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد....
3⃣2⃣ |
@m_fayaz96