سلام خانم فیاض عزیز..
من یه دختر ۲۱ سالم.ساکن تهران
نوجوان که بودم یه پسری تو هیئتمون بود سه سال از من بزرگتر.من تقریبا ۱۰ سالم بود که این آقا پسر و دیدم و خیلی به دلم نشست..
تقریبا ۱۰ سال هم با هم همسایه بودیم و من ایشون رو خیلی میخواستمم،خیلی زیاد.
جوری که شب و روزم شده بود.یکی دو بارم از طریق خانم های هیئت غیرمستقیم منو خواستگاری کرده بود که متاسفانه خانمها بدون اطلاع دادن به من ایشون رو رد کرده بودن بعد از چند وقت خبرش به خودم رسید..
خلاصه پارسال بود که من یه مدتی از ایشون اطلاع نداشتم و و فکر میکردم ایشون ازدواج کردن..
یه پسری خیلی خوبی هم اومد خواستگاری من و منم به خاطر شرایطش بهش جواب مثبت دادم و نامزد کردم..
که دوباره چند ماه پیش شنیدم مادر ایشون مجدد منو از یکی از دوستام خواستگاری کردن..
و دیگه از اون شب زندگیم کلا بهم ریخته،میدونم درست نیست ولی هرکاری میکنم نمیتونم از فکرش بیام بیرون،تو خواب و بیداری جلوی چشمامه..
اسمش که میاد قلبم انگار وایمیسته..
تورو خدا کمکم کنید،چیکار کنم؟
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تلاش کنین ک فراموش کنین
تلاش برای فراموشی هم دوتا رکن داره :
۱. چیزایی ک آدم رو یادآوری میکنه و به یادش میندازه رو حذف کنه و دورش رو خط بکشه اعم از عکس و نوشته و دستخط و یادگاری و ... هر خاطره ای رو از بین ببره و افکاری ک آدم رو مشغول میکنه رو رها کنه حتی باهاش نجنگه کلا بهش اعتنا
نکنه
۲. چیزایی ک آدم رو مشغول میکنه فعال کنه و اشتغالات زیاد برای خودتون ایجاد کنین
اگ اینکارو نکنین مدام به یاد اوشون می افتین و روز ب روز فکرتون درگیرش میشه
کلا توی انواع عشق ها و وابستگی هایی ک باید رها بشه چون ب نتیجه نمیرسه راه درمانش همینه
یعنی دوتا کلید رو روشن کنین:
۱. چیزایی ک شمارو یاد اون میندازه حذف کنین
۲. چیزایی ک شما رو ازش غافل میکنه فعال کنین
سرتون رو شلوغ کنین دوره های مختلف برین فعالیت های مختلف تعریف کنین اینقد ک شب میرسین خونه از خستگی بی هوش بشین
قبل از همه ی این راه ها هم در خونه خدا برید و از خدا بخواید ذکر لاحول و لا قوه الا بالله و صلوات هم زیاد بفرستین (البته با دقت در اینکه هی بهش فک نکنین هی صلوات بفرستین کلا رهاش کنین)