ناخودآگاه ما بسته شده و هرزمان که رویدادها تکرار شوند، احساسات هم زنده می شوند. مثال بارز این مسئله خاطره ای است که از خودم برایتان تعریف می کنم: من همیشه از طعم فلفل بیزار بودم و دلیل آن را نمی دانستم فقط هر زمان که طعم تند فلفل را می چشیدم، حرکاتی مثل جنون به من دست می داد و زمین و زمان را بهم می ریختم.
اولین قراری که با همسرم گذاشتم این بود که به هیچ وجه در منزل ما فلفل وارد نشود، بعدها که با علم تحلیل رفتار متقابل آشنا شدم با خاله ام راجع به این موضوع صحبت کردم و جویا شدم که در کودکی من در رابطه با فلفل چه اتفاقی افتاده است؟
ایشان برایم تعریف کردند که من در سن زیر 5 سالگی ام حرف ها و فحش های بسیار زشتی به زبان می آوردم و مهمان و غریبه و آشنا هم رعایت نمی کردم، در نتیجه مادر برای تنبیه من در دهانم فلفل می ریختند و من را نگه می داشتند که فرار هم نکنم و حسابی بسوزم تا ادب بشم.
خوب بچه ی 3 یا 4 ساله می سوخت، خشم شدید ناشی از سوختن و مادر هم که اجازه ی شستن و دهان و فرار را نمی داد. آن صحنه را من به یاد نمی آوردم پاک شده بود ولی اثرات آن به قوت خودش باقی بود تا این که خاله ام برایم تعریف کردند و متوجه قضیه بیزاری از فلفل شدم. طعم فلفل برای من خشم کودک سه ساله را تداعی می کرد و حالا یک آدم 40 ساله ی تحصیلکرده به محض این که فلفل را می چشید تبدیل می شد به یک کودک سه ساله ولی با قدرت مرد 40ساله!
بعد اطرافیان میگن عجب این دیوونه است مگه فلفل چیه؟؟ این کارها چیه؟ زشته و دائماً با منطق او را قضاوت می کنند و سرزنش. چون نمی دانند که این مرد 40 ساله نیست که این حرکات را می کند بلکه یک بچه است که داره به خاطر ظلمی که در کودکی به او شده زجه می زنه اما چون حالا بزرگ شده حرکاتش هم خشن تر و بزرگتر شده.
بسیاری از مشکلاتی که ما در ارتباطاتمون داریم ناشی از همین امر است. ما رفتار را می بینیم، رفتار طرف مقابل ما را اذیت می کند ولی احساس پشت این رفتار را نمی بینیم. (ادامه دارد...)
#احساس {قسمت17}
[مباحث کودک متعادل]
❤️
@maadar_khoob