وقتی آدرینا وارد اتاق شد همه مداد ها✏️✏️✏️ مرتب سرجایشان نشستند. همه آنها دوست داشتند او با دستهای مهربانش آنها را بغل کند و نقاشی بکشد. آدرینا پشت میز نشست.با نگاه🙂 تیزبینش به مدادها نگاه کرد.
مداد رنگی ها همدیگر را هل میدادند 😀تا نگاه او به آن ها بیفتد.چون...
❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️
بیاید به مهدیار تا ادامه قصه رو بخونید.
🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
یک عالمه شعر🎶
قصه صوتی 🔊
و کلیپ 🎞 جذاب دیگه هم داریم.
🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆🔅
ویژه سرباز کوچولوهای امام زمان عجل الله فرجه🌤
http://eitaa.com/joinchat/149422093C0be0940efc