ابن عباس میگه پیامبر بیهوش بود.. مردی درب خانه رو زد.. فاطمه سلام الله علیها پشت درب رفت فرمود کیستی؟
گفت برای دیدن پبامبر اومدم.. خانم فرمودن پدرم بیمارن، خداخیرتون بده برید..
چند لحظه بعد مجدد این ماجرا تکرار شد
چند لحظه بعد مجدد تکرار شد.. ولی پیامبر به هوش اومدن..
فرمودن دخترم میدونی اون مرد کی هست؟ خانم فرمودن خیر..
فرمودن برادرم عزرائیل هست...
دخترم اجازه بده بیاد عیادتم.. (انوار البهیة شیخ عباس قمی)