از حماء به سمت لاذقیه رفتیم. در بین این رفتن‌ها تمامی هزینه‌هایی که ما همراهش بودیم را از جیب شخصی‌اش می‌داد. حتی هزینه‌ی استهلاک ماشین را هم حساب می‌کرد. من در آن ثانیه‌ها آماده شدن لحظه‌به‌لحظه‌ی آقامهدی برای شهادت را به چشم می‌دیدم. چهار ساعت طول کشید تا ما به لاذقیه رسیدیم. در خانه‌ای که ساکن شدیم برای ما غذا آوردند. هزینه‌اش را حساب کرد و گفت: از فردا برای این خانه غذا نیاورید. فردای همان روز مایحتاج روزانه‌ی مان را کم‌کم تأمین کرد و به حماء رفت. وقتی ساکن شدیم هر شب نمی‌توانست به ما سر بزند. به خاطر سنگین بودن کارش شب‌ها ساعت یازده و نیم شب می‌آمد و هنوز پنج صبح نشده می‌رفت؛ اما در همان زمان کوتاه هم که می‌آمد با نغمه یکدل سیر بازی می‌کرد. تازه بعد از بازی با نغمه می‌خواست شام بخورد. |همسر معزز 📲 @mahdihoseini_ir