🍃خاطرات شهیـ🌷ـد🍃 مادرش می‌گفت: «زمان مجردیش که به بندر لنگه می‌رفت، از اون‌جا خیلی یادگاری و کادو برامون میاورد.» به هرکــس که می‌دانست نیاز‌مند است کمک می‌کرد. خودش را صاحب زندگی نمی‌دانست؛ به من می‌گفت: «زندگی من دست شماست؛ شما هرکسی رو می‌دونید، نیاز داره کمک کنید و من اون چیزی که دارم می‌ذارم در اختیار شما.» من بعضی اوقات اعتراض می‌کردم و می‌گفتم: «دست و دلبازی هم حد و حدودی داره؛ شما داری زیادی افراط می‌کنی.»او می‌گفت: «نه، آدم باید دیگران رو بر خودش مقدم بدونه.» 🌱| @mahdihoseini_ir