امان از کوچه.... [امام حسن] : دستم تو دست مادرم بود داشتیم از مسجد برمیگشتیم خوشحال بودم.. گفتم الان میرم به بابا میگم مادر چه غوغایی کرد تو مسجد.. اما اون نانجیب جلو اومد‌‌.‌. اجازه نداد حرف مادرم تموم شه.. چنان سیلی تو صورت مادر.. مادر یه طرفِ کوچه افتاد..😭😭 یا زهرا...