خدایا! دیگِ گِله‌ام به جوش آمده! که چرا سایه‌ی پیامبرمان... بالای سرمان نیست! از وقتی هم که چشم باز کردیم... گفتند: امام‌تان چون خورشیدِ پُشتِ ابر است! ما آفتاب می‌خواهیم! به خودت قسم! که خسته شده‌ایم... از حجم دشمن و دشمنی‌ها! مگر ما چند نفریم؟! که بلا و مصیبت... این‌طور دست به دستِ هم داده‌اند... تا نشانی از ما... روی زمین باقی نماند! خودت فکری به حال و روزِ ما کن! تا پای تو وسط نباشد... تا تو نخواهی که بشود... تا پادرمیانی نکنی... اوضاع، همین است که همین است! خدایا! به عزت و جلالت سوگند که... خسته شده‌ایم! آستین بالا بزن و... قفل فرج را بگشا! رحم کن به ما... 🇮🇷