خیلی دوستش داشتم. نارنجیِ گلگلیِ همراهی بود.
یه بسته شش تایی گل منگولی بودند که چهارتاش رو بذل و بخشش کرده بودم. جز همین نارنجی خانم و اون آسمون تیرهی شهاب بارون رو.
از سال نود و هفت- هشت- تو کتابهای مختلف، خط نگهدار من بود و حالا من میونهی هیجاناتم، از چند جهت ضربه فنیش کردم.
وقتی به خودم اومدم عین دخترای خارجکی لسانی که نشر نون ترجمه کرده گفتم:《 محض رضای خدا، کی تو رو گذاشته بود دم دست من؟》