مکروبه🇮🇷
تکیه می‌دهم به کاشی‌های رنگی. به گل‌بوته‌های زرد و فیروزه‌‌اییِ داخل هم پیچ خورده‌. نگاهم می‌نشیند به رشته‌‌های نوری که با گشاده رویی نشسته‌اند روی سفیدیِ خیمه‌، روی ردیف‌های استکان‌ چای، روی سبزیِ برگ‌های کاشی‌های دیوار. چشم‌هایم را می‌بندم. دلم می‌خواهد صداها را در اعماق قلبم ذخیره کنم. برای روزهای بی پناهی‌ام. برای روزهای دلتنگی‌ام. برای روزی که تاریکی قبر مرا در خودش می‌بلعد. دلم می‌خواهد صدای جیرینگ جیرینگ استکان‌های چایخانه‌ی حضرت رئوف را، این نوای همخوانی‌ خادم‌های سبز پوش کتری به دست‌ را، این مناجات‌های زیر لبی زائرهای توی صف را؛ ذخیره‌‌ی قبر و قیامتم کنم. کجا پیدا کنم دیگر شراب از این طهوراتر؟ بهشت اینجاست اینجایی که دارم چای می‌نوشم☕️ _زهرا سادات