🔮من دیپلمات نیستم، من انقلابی ام، حرف را صریح وصادقانه میگویم. 💎
یادیمیزدان چیخماز!!! ازدحام جمعیت نتوانسته بود بر اراده ی پولادین مردم غلبه کند !! از ساعت ۷ صبح جلوی مرغ فروشی حسن تویوخچی صف کشیده بودیم ساعت ۹ شده بود اما خبری از مرغ نبود ! پیرمردی از وسط صف بر عصای چوبی خود تکیه زده و با صدای لرزان گفت : حسن آ ، تویوخ گلمیجاخ ؟! حسن آقای مرغ فروش با صدای بلند گفت : حاج ممد فعلا کی گوروسن دا ، گلمییب !!! حدود ساعت ۱۲ ظهر بود که ماشین مرغداری با تکبر خاصی جلوی مغازه ترمز کرد . خیال مان راحت شد که این پنج ساعت هاواسینا دورمامیشوخ!! بیست دقیقه گذشت اما هنوز خبری از باز شدن درب یخچال ماشین نشد !! خانمی از ته صف روبه فروشنده گفت : آقا پس کی میخوای در این ماشین رو باز کنی به خدا من بچه خردسال گذاشتم خونه ! مرغ فروش محله با صدایی کلفت داد زد : خانم به من چه بچه گذاشتی خونه !! تا مامور تعزیرات نیاد حق نداریم در ماشین رو باز کنیم !! خلاصه ساعت سه و نیم ظهر دو تا مرغ لاغر اندام دادند دست ما و ... مسیر راه داشتم با خودم فکر میکردم پس چه شد آن وعده و وعید زمان انتخابات ؛ که جناب روحانی با لبخندی دلربا در دستش یک کلید رو به دوربین که پشت آن یک ملت داشتند نظاره می‌کردند داد میزد : فشار اقتصادی هم حل خواهد شد ، تحریم هم حل خواهد شد ، چنان سفره های مردم را پر خواهیم کرد که به این چهل و پنج هزار تومان یارانه هم نیاز نداشته باشند ... سالها از آن زمان وحشتناک گذشت چند روز پیش همان جناب روحانی باز در جلوی دوربین های ننه مرده ظاهر شد !!! اینبار خودش نتوانسته بود بیاید از ذخیره ارضی یا ذخیره معنوی خود کسی شبیه خود فقط با این تفاوت که این جناب ذخیره ریش ندارد فرستاده بود وسط معرکه !!! با مظلومیت خاصی داشت با مردم صحبت می‌کرد : آی جماعت اگر میخواهید مشکلات کشور حل شود به این طفلک سرتاپا تقصیر رأی بدهید که کلید حل مشکلات در جیب اوست ... یاندیم الله یاندیم ... من جای او بودم میرفتم و پشت سر خودم را هم نگاه نمی‌کردم چه برسد به اینکه با مردم در مورد امورات ریاست جمهوری آینده هم حرف بزنم !!! ختم کلام اینکه جناب پزشکیان ، اولا هنوز گذشته دوستان شما فراموش مان نشده دوماً ما رئیس جمهوری میخواهیم در اندازه شهید رئیسی که کل وجودش در عشق خدمت به این مردم سوخت نه در اندازه دوست شما جناب روحانی که فقط از زمان ریاست یک زخم بر تن مبارک شان مانده آن هم زخم بستر ✍️ ابراهیم برگی