گفت‌و‌گوی کیهان با خانوادۀ نخستین 🔰 هدیه‌­ای را که در راه خدا داده‌­ایم پس نمی‌­­گیریم 🔸شهید مصطفی محمدمیرزایی، کسی بود که با روحی بزرگ و هدفی والا، به همه گفت: «می‌روم کانادا.» اما مقصد واقعی‌اش جایی دیگر بود: یمن. جایی که کودکان بی‌پناه، زیر آوار بمباران، به جای بازی و خنده، به دنبال رمقی برای زنده ماندن بودند. 🔸ابتدا مادر شهید برایمان از پسرش می گوید: من آذر طرقی، مادر شهید مصطفی محمدمیرزایی، نخستین شهید ایرانی یمن هستم. نام پدر شهید هم هادی محمدمیرزایی است. ما اصالتاً اهل دستجرد خلجستان قم، نزدیک تفرش هستیم. من هنوز هم می‌گویم که با مصطفی پنج فرزند دارم. چهار پسر و یک دختر؛ آقامصطفی فرزند ارشد ما و متولد اول مرداد ۱۳۶۰ بود و ازدواج نکرده‌بود. پسرانم آقامحمدرضا، آقامحسن و آقامیثم و دخترم معصومه‌خانم است و همه در شهرری تهران به دنیا آمده‌اند. 🔻همسرم در و پنجره‌ می‌ساخت و با نان حلالی که درمی‌آورد، بچه‌هایمان را بزرگ و تربیت کرد. مصطفی از همان ابتدا ولایی بود. من فرزندانم را به راه قرآن فرستادم. 🔻خیلی کنجکاو بود؛ وقتی برایش اسباب‌بازی می‌خریدم، قطعاتش را از هم باز می‌کرد تا ببیند چگونه ساخته شده و دوباره سر هم می‌کرد. آخر هم مهندس IT شد. 🔸محسن برادر شهید هم برایمان از آقا مصطفی گفت: برادرم آقامصطفی بیشتر با شهید مدافع حرم علی امرایی همکار بودند. با شهادت او مصطفی خیلی غصه می‌خورد و می‌گفت: «خوش به حالش که شهید شد.» از دوستان دورۀ نوجوانی‌اش مهدی طاهری بود که باهم بچه‌محل بودیم. آقاکریم، مهدی وهابی و اصغر نقی‌زاده همه از دوستان کودکی و نوجوانی‌اش بودند. 🔻یمنی‌ها از معنویاتش می‌گفتند؛ زیاد قرآن می‌خواند و با تدبر هم می‌خواند. من هم قرآن می‌خوانم، ولی نه اشک می‌ریزم، نه به عمق داستان می‌روم و نه تأملی دارم. فقط روخوانی می‌کنم. می‌دیدیم که مصطفی وقتی قرآن می‌خواند اشک بر پهنای صورتش جاری می‌شود. اهل دعا و ندبه و ... بود. https://kayhan.ir/001Gfx