هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
همین طور که همه مشغول طفل بودند، به فاطمه نزدیک شد و فرموده باشند: نه فاطمه جان! طفل سالم است. اما می بینم روزی را که دست های این طفل، در سرزمین طَف، کنار رود فرات، در یاری و حمایت از برادرش حسین از تن جدا می شود. همه مشغول طفل بودند اما فاطمه با شنیدن آن جملات به خود لرزید و اشک از گوشه چشمان مادر جاری شد. در همان حال و هوا در باز شد و وجود مبارک ابی عبدالله الحسین وارد شدند. پس از سلام به پدر بزرگوارشان و عرض تبریک به فاطمه، مستقیم سراغ طفل رفتند. طفل در آغوش زینب بود. زینب با لبخند، نوزاد را در آغوش امام حسین گذاشت و برای اولین بار وجود مبارک آن دو بزرگوار در آغوش هم تنیده شدند. ابی عبدالله همین طور که نوزاد را بوسه باران می کردند و اشک شوق می ریختند، نوزاد را کنار بستر فاطمه بردند و نزد امیر مومنان زانو زده و نشستند. کودک چشم باز کرد و ماشاالله با همان چشمان درشت و نگاه نافذش چشم از صورت مبارک ابی عبدالله برنمی داشت. تا اینکه فاطمه یک حرکت تاریخی کرد که همه اهل حرم را به وجد آورد. فاطمه نوزاد را گرفت و کمی خود را از بستر جدا کرد و نوزاد را دور سر ابی عبدالله چرخاند. سپس درِ گوش قرص قمرش فرمود: «لقد ضحيت بابني من أجل ابن فاطمة» پسرم را فدای پسر فاطمه زهرا آوردم... «روحک و روح اُمک فدا بنی فاطمه» روح و جان تو و مادرت فدای اولاد فاطمه باد! ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour