_امشب ماه دعوتم کرد به مهتابش تا باهم درددل کنیم. اون از ستاره ها میگفت من از آدما.
هرچی غصه داشتیم و نداشتیم ریختیم وسط و باهم خوردیم. هم مرهم بودیم و هم محرم هم رازدل فاش کردیم و هم حزنیار. زمزمهوار گفتیم و گفتیم تا غمهامون ته کشید؛ فیالحال من و ماه هنوزهم دلتنگیم، دلتنگستاره های خاموش شده آسمان.