_جدیدا وسط حرف زدن راجب علایق و احساساتم متوجه میشم اونا وجود خارجی ندارن؛
نمیدونم اونا از بین رفتن یا از همون اول وجود نداشتن درهرصورت خیلی ترسناکه که حتی مورد علاقههات هم دیگه برات دوست داشتنی بهنظر نیان، اصلا چیزی هم هست که قرارباشه من رو جدای احساسات مصنوعی و ادا خوشحال کنه؟ جداً نمیدونم.
[کاش خودم رو پیدا میکردم، از گم شدگی مداوم خستم]