ماجرای یک عذرخواهی
🔹گفتش: میشه صداش کنید. گفتم: این دیگه چی میخواد در خونه ما؟ بچم با حزب الهیها سروکار نداره بچه ما که ژیگولیه. به پسرم گفتم: بابا برو دم در! یکی کارت داره. پسرم که اومد. پریدن تو بغل هم؛ قبل از خداحافظی یه هدیه هم داد به پسر من و رفت! به پسرم گفتم: بابا ایشونو میشناختی؟ گفت: نه بابا، چند روز پیش داشتم تو خیابون میرفتم ایشون با ماشینش عبور کرد آب زیر تایر ماشینش ریخت رو شلوار من، من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم، ایشون ایستاد اومد پایین.
🔸بابا نیم ساعت از من داشت عذرخواهی میکرد! «پسرم منو ببخش؛ پسرم من حواسم نبود». دیگه نگفت من یک چشم ندارم، اصلاً نصف اینور رو نمیبینم. بعد از عذرخواهی گفت: «پسرم میشه این آدرس خونتون رو به من بدی.» با ترسولرز دادم، الآن اومده بود در خونه، برام یه شلوار جین هدیه آورده.
📚منبع: خبرگزاری مشرق
🌹شهید مدافع حریم اهلبیت (علیهم السلام)، سعید سیاح طاهری
➖➖➖➖➖➖➖➖
🕌 کانال رسمی مرکز رسیدگی به امور مساجد استانهای خراسان:
eitaa.com/joinchat/642056194C5fcd147ef4