حوالی ساعت ۲:۱۵ بود که زنگ خورد. روز بدی نبود فقط یک بار رفتم پایِ دفتر. از پله ها پایین رفتم، توی حیاط گوشی ام را از توی کیفم در آوردم. باز کردم رفتم تو کروم، ورزش سه، آنتن، بازی ایران ژاپن جوانان. آخرین پنالتی بود و گل خوردیم و بازی تمام شد. قدم میزدم به سمت در خروجی مدرسه. وارد ایتا شدم و دیدم همه کانال ها نوشتن پوشش زنده خبری تشییع سید حسن نصرالله. تشییع پاک از ذهنم رفته بود که با دیدن پست ها یادم آمد. چند دقیقه ای جلوی در معطل شدیم تا سرویس بیاید. رسیدم خانه بعد از صرف ناهار و کمی استراحت وقت رفتن به تشییع بود. دوباره گوشی ام را برداشتم، این بار توی گروه مسجد آقای رحیمی پیام داده بود. حاضر شدم و رفتم سر خیابان تا تاکسی بگیرم؛ توی راه به خودم گفتم نه این بار با کسی نه، این بار میخواهم با خودم باشم. میخوام خلوت کنم خلوتی معنا دار خلوتی از جنس مقاومت. خلوتی که بتوان در آن به خود نهیب زد و خود سازی کرد.
در اول مسیر از طرف سازمان تبلیغات اسلامی پرچم های حزب الله و... توزیع میشد اما همین هم عامل دوری از خلوت بود. نگرفتم راه افتادم و قدم قدم با جمعیت همراهی کردم. اشک در چشمانم حلقه زد چه باشکوه چه زیبا. مگر میشود شخصی آنقدر محبوب باشد که در کشوری دیگر برایش تشییع نمادین بگیرند. آری این مقاومت در روح ها و جان ها نفوذ کرده که مردم چنین با شکوه و عظمت آمده اند و برای سید حسن عزیزمان تشییع نمادین برگزار میکنند.
نگاهم به پرچم های برافراشته افتاد که یک جمله روی آن خود نمایی میکرد.
"فان حزب الله هم الغالبون"
✍ محمد حسین عالم
#رسان
#روایت_خانواده
#مجموعه_فرهنگی_تربیتی_محمدیه