#برش_کتاب #سلیمانی_عزیز #برش #کتاب #مطالعه
معلوم نبود چه بلایی سر گربه بیچاره آمده . از بلندی افتاده بود یا با چیزی به پایش زده بودند هرچه بود لنگ میزد و نمی توانست درست راه برود . حاجی به پورجعفری گفت : « حسین ! این گربه رو بده بچه ها ببرن دامپزشکی ببینن مشکلش چیه . » پورجعفری مثل همیشه چشمی گفت و از اتاق حاجی بیرون رفت . مدتی نگذشته بود که آمد و گفت : « حاجی دامپزشک می گه باید پای گربه رو عمل کنن . » گربه پاشکسته را تا زمانی که رو به راه نشد رها نکردیم . دستور حاجی بود . با اینکه بچه ها حواسشان به خوردوخوراک حیوان زبان بسته بود ، اما حاج قاسم باز دغدغه داشت . می رفت و می آمد ، سراغ گربه را می گرفت . راوی هم رزم شهید منبع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنين