به محمد حسودی ام می شد ، به حاج حبیب حسودی ام می شد ، به پسر و شوهر خودم ؛ به تمام مردهایی که میتوانستند بروند جبهه . حسرت ، آشناترین حس آن روزهای من بود . خبر منطقه رفتن هر مردی را که می شنیدم ، در صحن حرم که رزمنده ها را می دیدم ، از تلویزیون ، اتوبوسهای پر از جوان مشتاق و خنده رو را که می دیدم ، آه می کشیدم . چشم هایم پر می شد و از ته دلم غصه می خوردم که نمی توانم همه چیز را رها کنم و بروم توی منطقه یک کاری دست بگیرم تا دلم آرام شود که من هم برای خدا و برای دفاع از اسلام ، قدم برداشته ام .
#برش_کتاب #تنها_گریه_کن
روایتی جهادی و زیبا از زندگی یک شیرزن ایرانی
#برش #کتاب #مطالعه
@khodnews